شنبه، آذر ۲۰

دوچرخه

يك روز صبح كه براي خريد ميروم بيرون،سر راه يك دوچرخه هم ميخرم و ميذارم توي سبد خريدم....دوچرخه اي كه كاملاً به سايز من بخورد و وقتي رويش مينشينم پاهايم به زمين برسند و سبك باشد و ساده و نرم و روان...بعد بر ميگردم خانه و كولهء سفري‌ام را ميذارم جلوم و با يكي،دو دست لباس و يكم غذاي كم حجم به قاعده يكي دو روز و دوربين عكاسي و يك نقشه و بقيه خرت و پرتهايي كه توي سفر لازم ميشود و كيسه خواب و چادر مسافرتي ميچپونم توش...نميدونم،شايد زنگ زدم به يك دوست خيلي صميمي و نزديك و بهش گفتم كه او هم بار و بندلش را ببندد و آماده باشد...بعد ساعت 5 صبح روز بعد،حاضر و آماده،كوله به دوش و آهنگ پلير در گوش،ميپرم روي دوچرخه و تنها يا با همون دوست صميمي ميروم به سفري كه معلوم نيست چقدر طول خواهد كشيد...اصلاً مقصد مشخصي و تعيين شده اي هم ندارد!
شايد براي دست گرمي از ايران شروع كرديم و رفتيم و تمام سوراخ سنبه هاي نا شناخته و كمتر شناخته شده و بكر و زيباي طبيعي را سياحت كرديم و كلي عكس و فيلم و خاطره ثبت كرديم...شايد هم نه،از همان اول رفتيم سراغ هدف اصلي كه همانا سياحت كل آسيا و اروپا باشد،با دوچرخه...از صبح زود تا شب و زير آفتاب و باران و باد و طوفان پدال ميزنيم و در تمام مدت سفر هم شب‌ها را در چادرهاي مسافرتي  و در كيسه خواب ميخوابيم و كنار جاده و خيابان غذا ميخوريم و رخت ميشوريم و پهن ميكنيم روي بند...هر وقت هم كه پول كم آورديم در يك شهري چند روز ميمانيم و و كنار خيابان بساط ميكنيم و هنرهايمان را ميريزيم وسط و چندر غازي به جيب ميزنيم و باز ميپريم روي دوچرخه‌هامان و ادامه ميدهيم...
فكر نميكنم خيلي طولاني باشد اين سفر،شايد يكي دو سه سال نهايتاً،اما چیزی كه بعد از برگشتن و تمام شدن اش مي‌آيد به دست،ارزش اش به اندازهء يك عمر زندگي كردن است...بعد از برگشتن هم عكسها را آپلود ميكنم و ميگذارم اينجا براي شما!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر