پنجشنبه، آبان ۱۳

قاصد روزان ابري،داروگ...

بر خلاف خيلي‌ها،من روزهاي ابري سرد بدون خورشيد را عجيب دوست ميدارم... هواي ابري و سرد و بارون ريز ريز و فرو رفتن در لباسهاي گرم...افسرده كه نميشم هيچ،يك جورِ آرامش بخشي است اين تاريكي غير معمول و بي وقت روزها،براي من...دوست دارم به هر بهانه اي كه شده از خانه بيرون بزنم و در خيابانهاي نسبتاً خلوت قدم بزنم و آهنگي گوش كنم...خب ديروز كلاس داشتم و اين هم خودش يك جور بهانه است...بعد از كلاس كه فرصت يللي تللي داشتم با كمال ميل قيد بي‌آر‌تي را زدم و پياده راه افتادم طرف خانه،در حالي كه دستهايم در جيب كتم بود و آهنگ پلير هم در جيب سومش و سيمش از بين دكمه ها رفته بود زير كت و زير مقنعه و اينطوري طي يك سيم كشي طولاني و پر پيچ و خم،هدست‌ها به وصال گوش‌هايم رسيده بودند(راستش اين كت تنها لباس برند معروف داري است كه من دارم و وقتي ميپوشمش كلي احساس خوش لباسي و اعتماد به نفس دارم بابتش!)...نيت كردم تا هر 12 ترك آلبوم ري‌را ي سهيل نفيسي را زير آن قطره هاي بارون فوق العاده ريز گوش نكرده ام،نروم خانه...حس و حال اين آلبوم عجيب با حال و هواي ديروز و روزهايي مثل ديروز تناسب و همخواني دارد.تك تك آهنگهايش را انگار براي روزهاي ابريِ باراني ساخته اند...همينطور آهنگ دريا،اوني كه نيما چهرازي خوانده و چندتاي ديگر...
زير بارون كه ميروم به اين فكر ميكنم كه چرا هيچ مخترعي ايدهء ساختن شيشه‌هاي عينك با تكنولوژي پر و بال اردك و مرغابي به ذهنش نرسيده؟ مطمئناً اگر يكيشان همچين چيزي را اختراع ميكرد،هم اندازهء اديسون و گراهام بل،معروف و محبوب مي‌شد و جماعتي دعا گويش ميشدند و هم اين دنيا را داشت و هم آن دنيا را...از طرف ديگر،هر آدم بي لياقت چتر به دستي را كه در بارون ميبينم به شدت وسوسه ميشم كه آن چتر لعنتي را به زور از دستش در بياورم و با همان چند تا بكوبم توي سرش يا بعضي اعمال ديگر...خيلي اعصاب خوردكن هستند اين گروه آدمهاي سوسولِ حيف بارونِ با چتر...
امروز اما آنطور نبود متأسفانه،چشم كه باز كردم ديدم اتاق روشن است...كاش امروز هم همان‌طور بود،كاش فردا و پس فردا و تمام روزهايي كه تا بهار مانده،مثل ديروز بودند...ابر ابر ابر ابر ابر...

۴ نظر:

  1. واقعا یه حس عجیبی داره تو این هوا قدم بزنی - یکی از تفریحات من همین قدم زدنه

    پاسخحذف
  2. aziizammm aliiye ...mese hamishe...
    kash manam boodam ?na:(
    baroon....:X:X:X

    پاسخحذف
  3. سلام ...
    منو يادت هست ؟
    يكي از خواننده هاي پروپا قرص اون يكي بلاگت بودم !
    خونه جديدتو تبريك مي گم عزيزم ...

    راجب عينك خيلي باهات موافقم ! (خودم عينكي ام و تو بارون نسبتا مشكل دارم)
    مياي خودمون بسازيمش ؟ :دي
    بعد در ارتباط با اينكه بارون هواي ابري دوست داري ! مي دوني چيه شايد اگه مثل من تو يه شهر بارون خيز بزرگ ميشدي نظرت يكم متفاوت بود ! البته منم بارون دوست دارما ! فقط با اينكه چند روز متوالي اينجا بارون شديد داريم زياد مچ نيستم ! گاهي وقتا يه چيزي تو افراط شه ، واقعا لج آدمو درمياره !
    بازم نوشتن دوبارتو بهت تبريك مي گم عزيزم ...

    پاسخحذف
  4. سلام من جان!...چطوري؟
    معلومه كه يادمه...اين مدت نوشته هاي تو و بقيه دوستانم را از گودر دنبال ميكردم.

    مرسي من جان :)

    پاسخحذف