چهارشنبه، آبان ۱۹

طفلكيم !


در خانه را كه باز ميكنم يا ميكنند،هر جاي كوچه باشد چه اين سرش،چه آن سرش ميدود و خودش را ميرساند جلوي در و با آن صداي آرام و گرفته و مظلومانه اش،عاجزانه ميو ميو ميكند و خودش را ميكشاند به ديوار و پلهء جلوي در و لوس ميشود و كلي ناز و غمزه ميريزد تا غذايي بدهيمش...حدس ميزنم كه ماده باشد...رنگش تيره است و دم خوشگل و پشمالويي دارد كه كمتر ديده ام و چشمان گرد سبز درشتي و به لطف تغذيهء سالم ما حالا كلي براي خودش روي فرم آمده و هيكلي به هم زده است...جديداً تنها دلخوشي و سر گرمي‌ام همين گربهء ولگرد كوچه‌مان شده است و تنها موجود زنده اي است كه محبتم را جلب كرده و خريدارش است و قربان صدقه هاي غليظ‌م را ميشنود و حتي بعضي شبها وقتي براي آخرين وعده‌اش مي آيد و كوچه خلوت است و فقط من او مانده ايم چند كلامي هم با هم درد و دل ميكنيم...نياز به محبت كردنم را دارد رفع ميكند،با تمام ناقص العقلي و زبان نفهمي‌اش...وقتي صدايش را ميشنوم ذوق ميكنم و سلام و احوالپرسي ميكنيم و بعد جلوي پايم،كف كوچه به پهلو دراز ميشود و منتظر ميماند كه بشينم كنارش و نوازشش كنم.اين براي وقتهايي است كه شكمش سير است و حوصله بازي دارد...ميشينم و دست ميكشم به تنش و سر و گوشش...چشمهايش را ميبندد و ميدانم اگر تا خود صبح هم طول بكشد از جايش تكان نميخورد...بعضي وقتها هم شيطنتي ميكند و به پشت ميخوابد و با دستش ميزند به دستم...از شما چه پنهان،دلم برايش ضعف ميرود وقتي اين لوس بازيهايش را ميبينم...دلم ميخواهد بغلش كنم اما طفلي خيلي سياه سوله است و دستم بعد از نوازش‌اش طوري سياه ميشود كه انگار به زغال دست زده‌ام...خلاصه با هم رفيق شده ايم و روزهايمان تقريباً با هم ميگذرد...ديروز هم با هم رفتيم سوپر و سس مايونز خريديم و برگشتيم خانه...وقتهاي ديگر هم،مثلاً روزهايي كه ميروم كلاس تا سر كوچه همراهيم ميكند و بعد ميرود پي كارش...
ميدانيد،علاوه بر آن حس محبت و وابستگي اي كه بهش دارم،يكجور حس تعصب و مسئوليت هم در مقابلش برايم به وجود آمده...مثلاً وقتي دنبالم مي آيد دائم بايد دلهره اين را داشته باشم كه نكنه برود زير ماشين،يك وقتهايي نميدانم چطور ميشود كه يكدفعه وسط كوچه خشكش ميزند و من بايد بدوم و صدايش كنم تا بدود دنبالم و بيايد در پايده‌رو...يا آن سه چهار روزي كه يك بند باران مي آمد و خبري ازش نبود،نگرانش بودم كه نكنه سينه پهلو كرده باشد و يك جايي،يك گوشه اي افتاده باشد و مرده باشد يا كه نكنه اصلاً در يكي از اين جوبهاي لبريز شده،افتاده و غرق شده باشد!...يا وقتهايي كه دخترهاي شجاع كوچه‌مان،يكيش همين دختر خالهء خودم،طفلكيم را ناله نفرين ميكنند،ازش دفاع ميكنم و ميگويم كه چه گربهء ملوس و بي آزار و مهرباني است و مزاحم نواميس مردم نميشود و با بقيهء گربه هاي وحشي ولگرد فرق ميكند و متمدن است و حرف شنو...
دلم خيلي خيلي خيلــــي ميخواست مي آوردمش خانه و حمامش ميكردم و بعدهم ميبردمش دامپزشكي تا يك چكاب كامل ازش بگيرند و واكسنهايش را بزنند و بعد كه خيال همه راحت شد،در خانه و پيش خودم نگه اش ميداشتم و مواظبتش ميكردم و تمام مهرباني ام را خرجش ميكردم و شبها هم پيش خودم ميخواباندمش،به خصوص حالا كه هوا رو به سرديست...چه كنم كه زور بالاي سرم است و احتمالاً از طرف فاميل طرد ميشدم...حدالقلش اين است كه اميدوار باشم وقت جفت گيري كه شد و شوهر كرد،خانه بختش را بياورد ته حياط و همانجا زندگي كنند و بعدش آبستن شود و شش،هفت تا،بلكم بيشتر،بچه گربه برايم به دنيا بياورد و دور همي زندگي كنيم و صفا...
...
همين الان،درست وسط نوشتن اينها،رفتم آشپزخانه و يكم غذا داخل ظرفش ريختم و رفتم دم در و يكم خودش را لوس كرد و يكم نازش كردم و بعد ظرف را گذاشتم جلويش و تماشايش كردم و فكر كردم كه اگر همان دختر خاله ام كه بالاتر ازش گفتم و يا هر كس ديگري بود و ميديد،ميگفت:اينقدر پررو و لوسش نكن،گربه بي حياست...بعد هم اين را ميگذاشتند تنگش كه:"در ديزي بازه،حياي گربه كجا رفته؟"...اينقدر اين حرفهاي تكراري را شنيده ام كه ديگر گوشم نميشنوندشان انگار...
اما خيلي دوست دارم بدانم كدام ذهن خلاقي،خالق آن ضرب المثل بوده؟...درستش اين بود كه ميگفت:"در ديزي بازه حياي آدم كجا رفته؟" (يا "...حياي آدمه كجا رفته؟" براي آهنگين تر كردن بيانش!)...شايد هم از اول همين را گفته اما از ترس چوب و چماق مردم،خود سانسوري كرده و "آدمه" را برداشته و به جايش گذاشته "گربه".
به هر حال من آن مدل اصلي ‌را قبول دارم...حداقل‌ش اين است كه تا وقتي شكمش را سير ميكنم مطمئنم كه دستم را ناخن نميكشد و به من وابسته است و ميماند.

۴ نظر:

  1. elahii begardamm pishitooo
    esmesh chie?nagofti
    are bazi heyvoona mese gorbe ghadre mohabate ensano bishtar az ye adam mifahman
    :) alii bood azizam
    mese hamishee :x

    پاسخحذف
  2. اسم نداره هنوز...بهش ميگم بچه هه!!
    تو يك اسمي پيشنهاد كن :)

    پاسخحذف
  3. راستی تو فیلم آرامش با دیازپلم ده رو دیدی؟

    پاسخحذف
  4. بلي بلي... مگر ميشود يك جايي آقامون محسن نامجو باشد و ما نبينيمش؟...آن هم كجا؟ در حمام!!

    پاسخحذف