چهارشنبه، بهمن ۱۳

حواستون به تخته باشه!

دیروز که بارون اومد، سر و کلهء کرم‌های زیر خاکی، روی خاک باغچه پیدا شد... خیلی زیاد بودند، اونقدری که نمی‌شد سرشماری‌شون کنم... خانه خراب شده بودند و همینطوری نفس نفس می‌زدند و روی خاک وول می‌خوردند... چشم هم که ندارند طفلکی‌ها، هی از روی همدیگر رد می‌شدند و خجالتزده، می‌گفتند ببخشید.
بالاخره آدم باید در هر شرایطی باید آینده نگر باشه... رفتم یک شیشه سس خالی آوردم و هف هش ده تا از کوچکتر‌هایشان را جدا کردم و انداختم توی شیشه... حالا شاید جدا کردن این بچه‌ها از خانواده کار نفرت انگیزی باشد و بعد‌ها یونیسف بیاید و یقه مرا بچسبد، به خصوص که پدر و مادرشان چشم به دنبال آن‌ها گشتن هم ندارند و شاید بعد‌ها یونیسف بیاید و یقه مرا بچسبد، اما خب چاره‌ای نبود.
هف هش ده تا کرم نوجوان گـِلی داشتند کور کورانه توی شیشه، از سر و کلهء هم بالا می‌رفتند... بردمشان توی آشپزخانه و شیشه را تا نصفه پر آب کردم و بعد درش را بستم و محکم تکان دادم... شاید اگر گوش‌هایم توانایی شنیدن فرکاانس صدای کرم‌ها را داشتند، صدای خنده‌شان را بشنوم یا شاید صدای جیغ.... بعد آب گـِل بدست آمده را خالی کردم و کرمهای تمیز، ماندند ته شیشه...
بعد از دیروز کلاس آموزشی گذاشته‌ام برای یک هف هش ده تا کرم... کلاسهای دو ساعته با یک ساعت آنتراکت بینشان... هدف از آموزش این است که یاد بگیرند بعد از اینکه من مـُردم و زیر خاکم کردند و شدم غذای این کرم‌ها، چطور مرا تناول کنند... دارم به‌شان آموزش می‌دهم که موقع خوردن من، با دندان‌هایشان نیفتند به جانم و وحشیانه آن‌ها رو فرو کنند در تن و بدن من... باید بشقاب و کارد چنگالشان را بیاورند و یک قسمت از گوشت را ببرند و بذارند توی بشقاب و بعد با کارد و چنگال و لقمه‌های کوچک، بخوردند... مه‌مان هم خواستند می‌توانند دعوت کنند... روند کار را سریع‌تر می‌کنند... هر گونه موجودی را می‌توانند دعوت کنند به غیر از سوسک‌های عظیم الجثه و عنکبوت‌ها... حتی حالا هم که فکرش می‌کنم از تماس دست و پای آن‌ها روی بدنم چندشم می‌شود... باز عنکبوت‌ها یک آب شسته‌تر هستند اما دوست ندارم سوسک‌ها به مهمانی من بیایند... سوسک‌ها موجودات رذل و فاسد و بدجنسی هستند بین حشرات ...می‌آیند آنجا نه برای سیر کردن شکم بلکه برای هیزی کردن (به خاطر همينه كه بيشتر در توالت‌ها و حمام‌ها ديده ميشوند)، من هم که در آن شرایط به غیر از یک پارچه سفید هیچ پوشانندهء دیگری ندارم.
باید به خانواده بسپارم که قبل از اینکه خاک را بریزند، کرم‌ها را بیندازند رویم... تا وقتی که بمیرم آنقدر تولید مثل کرده‌اند و تعدادشان زیاد شده که برای خوردن و تجزیه کردن من کافی باشد.