ما توی خانهمان یک گاو داریم، یک گاو ِ نر ِ لاغرمُردنی... بیشتر از بیست سال است که با ما زندگی میکند و حالا عضوی از خانه به حساب میآید... بابایم یک حیوان خانگی خوب و بیآزار میخواست برای همین یک روز رفت و این گاو را خرید و آورد خانه... اوایل که هنوز گوساله بود، فکر میکردیم که از این گاوهای اهلیای است که توی مزرعهها بهشون گاوآهن میبندند و زمین را شخم میزنند، برای همین خیلی بهش محبت میکردیم و بهش میرسیدیم تا یکوقت بین ما غریبی نکند و خوب رشد کند و در آینده باعث افتخارمون بشود... اما هر چه که گذشت و گاو نرمون بزرگ و بزرگتر شد، دیدیم که نه همچین هم اهلی نیست، بلکه از آن گاوهای نر وحشیای است که در اسپانیا جلوشون پارچهء قرمز تکان میدهند و به پشتشون نیزه فرو میکنند و اونها هم با عصبانیت ماع ماع میکنند و به آدمهای اطرافشون شاخ میزنند... گاو ما هم به بلوغ که رسید دو تا شاخ بیست و پنج سانتی از دو طرف سرش در اومد... اما او یک فرقی با گاوهای نر وحشی دیگر دارد و آن هم این است که میتواند شاخهایش را قایم کند. یعنی وقتی که آرام است و همه چیزش درست و بیاشکال است و بر وفق مراد، شاخهایش توی سرش فرو میروند و به کل ناپدید میشوند... بعد هر کس که او را میبیند، میگوید: «آخی، آخی چه گاو آروم و نجیب و سر به زیری دارید. چقدر گاو است. یکم بهش غذا بدین طفلکی رو تا چاق بشه. گناه داره زبون بسته...» هیچکدام از وجود شاخها خبر ندارند و اصلاً به فکرشان هم نمیرسد که اگر کاری خلاف میل گاومان انجام دهند و ناراحتش کنند با شاخهایش آنها را به سیخ میکشد... این هم از سیاست گاو ماست... این را هم خبر ندارند که او دقیقاً مثل یک گاو غذا میخورد و دائم در حال نشخوار است، اما به طرز عجیبی، چاق نمیشود و همینطور لاغرمردنی مانده است.
مامانم میگوید اگر دامادش كنيم،چاق میشود... حالا زن گرفتن چه ربطی به چاق شدن دارد، من نمیدانم... مامانم نمیداند که اگر میخواست با وجود یک گاو ماده، گاو نر ما چاق شود، تا حالا باید وزنش، چند برابر یک فیل شده بود... بیچاره خبر ندارد که این گاو چه ماده باز قهاری است و تا حالا چند تا گاو مادهء خوشرنگ و چشم درشت را خر کرده و در حال حاضر هم مشغول خر کردن يكي ديگهست... من شخصاً امیدوارم که با این یکی به توافق برسد و گاو ماده مقابل از آن لوندهای کار بلد باشد و بتواند گاو نر خانهء ما را به حجله بکشاند... من که یک عمر مدیون و دعا گویش میشوم.