سه‌شنبه، دی ۲۱

وازبسته

پی‌رو تغییر و تحولات اخیر، بر این عقیده شده‌ام که وابستگی چیز مزخرفی‌ست... یکی از مزخرف‌ترین موارد ِ زندگی... از هر نوع‌اش، مالی، احساسی، حمایت‌های روحی و روانی و هر نوع دیگری... من به دو نوع تقسیم بندی‌اش کرده‌ام:


دستهء اول، وابستگی‌های بی‌خطر، مثل وابستگی به کتاب، به چایی، به فیلم و موزیک، به اتاق، به لباس حتی و صد البته وابستگی به نت و وبلاگ و گودر و تو‌ييتر و امثالهم.

دستهء دوم، وابستگی‌های پرخطر که به طور کلی شامل هر نوع نیاز و وابستگی‌ای به سایر آدم‌ها می‌شود که از همه وحشتناک‌ترش هم وابستگی احساسی به خانواده و فامیل و دوست و معشوق/معشوقه است. (حیوانات خانگي هم جای کوچک و کم اهمیت‌تری در این دسته دارند.)

جداً که هر چی غم و بدبختی و اشک و غصه‌ست به خاطر همین وابستگی‌های مدل به مدل است به غیر... بگذریم از اینکه وابستگی غرور آدم را ذره ذره قورت می‌دهد و تمام‌اش می‌کند... همراه این وابستگی ترس دائمی‌ای است از نبودن و از دست دادن عامل وابستگی‌زا!... تا وقتی که هست این ترس پنهانی و زجرآور هم هست و وقتی هم که نیست غم و حسرت و خلاء نبودنش آدم را به روز سیاه می‌نشاند... برای همین است که می‌گویم کلاً چیز مزخرفی ست...
در همین رابطه یکی از مهم‌ترین اقداماتی که دارم انجام می‌دهم این است که تا آنجا که می‌توانم وابستگی‌ام را به دستهء دوم کاهش دهم تا به صفر برسد... فعلاً در این میان مخمل را گذاشته‌ام کنار، چون موجود بی‌خطری است از لحاظ وابستگی و با غیبتهای چند روزه جدیدش که فکر می‌کنم به خاطر شوهردار شدنش باشد، تقریباً به نبودنش عادت کرده‌ام... در مورد بقیه که شامل خانواده و فامیل و دوست و آشنا و هر آدم دیگری می‌شود هم در کمال تعجب به این نکته پی بردم که از قبل هم هیچ نوع وابستگی خاص و عمیقی بین من و ایشان نبوده است... فکر نمی‌کردم همچین آدم خونسرد و بی‌عاطفه‌ای باشم اما انگار که هستم... تنها وابستگی عمیق و حیاتی‌ای که الان وجود دارد برایم، وابستگی به جیب بابایم است که آن هم در آینده‌ای نزدیک تا حدودی مرتفع می‌شود و در آینده‌ای نه چندان دور به کل از بین می‌رود.
اما به هر حال این پروسهء به حداقل رساندن وابستگی‌ها و از بین بردنشان،سختی‌های خاص خودش را هم دارد و حتی در بعضی موارد غیر ممکن به نظر می‌رسد اما شدنی ست... فکر می‌کنم لازمه‌اش ایمان آوردن به این است که نود درصد مشکلات و غم‌ها و افسردگی‌ها زیر سر ِ خاک بر سر همین نیاز‌ها و وابستگی هاست، که من آورده‌ام.