شنبه، دی ۲۵

مونيتور كهنسال من



 

الان ساعت گذشته از دو نیمه شب، در خانهء ما فقط من و مونیتورم بیدار هستیم، مونیتور ِ پیر ِ عظیم الجثهء دوست داشتنی ِ من... این تنها مونیتوری است که به همراه اولین سیستم کامپیو‌تر وارد این خانه شده است و از آن سیستم اولیه فقط همین یکی همچنان سر جای خودش باقی‌ست... حالا این وقت شب دارم به این فکر می‌کنم که سالیان درازی است که من با این مونیتور زندگی مشترک داشته‌ام و هیچ وقت آنطور که لایق‌اش است بهش اهمیت نداده‌ام و محبت نکرده‌ام... هر چه باشد همین مونیتور ساکت ِ مطیع و آرام، یک جورهایی نزدیک‌ترین موجود به من است به این خاطر که بیشتر ساعات روز را جلوی او نشسته‌ام و خیره شدم بهش و محرم اسرارم به حساب می‌آید حتی... جلوی هیچ کس به اندازهء او فحش نداده‌ام، نخندیده‌ام، اخم نکرده‌ام، گریه نکرده‌ام، انگشت توی دماغم نکرده‌ام، روی صندلی قـِر نداده‌ام، چایی نخورده‌ام، آواز نخوانده‌ام... در واقع با هیچکس به اندازهء او راحت و خودمونی نبوده‌ام... چه رازهایی که این مونیتور از من نمی‌داند، چه حرفهایی که رویش ننوشته‌ام،غرغر‌هایم، داستانک‌ها،مهربانانه‌هايم، پستهای همین وبلاگ... عذاب وجدان دارم بابت اینکه به این پیر بی‌آزار کم محلی کرده‌ام... یک مدت بود که بعضی وقت‌ها، وسط استفاده کم کم تصویرش تاریک و تاریک‌تر می‌شد، بعد باز یواش یواش روشن می‌شد. فکر می‌کنم قصد جلب توجه داشته اما من فکر می‌کردم که دارد می‌میرد و حتی خوشحال بودم از تصور مونیتور تازه... یکبار هم یکنفر گفت که «اینو آکواریوم‌ش کن و توش ماهی بنداز» من خندیدم و دل مونیتور شکست... نصف شبی شرمنده‌اش شده‌ام و دلم برایش می‌سوزد... تصمیم گرفتم حتی اگر مونیتور جدیدی وارد زندگی‌ام شد، یک کاربری دیگر برای این یکی پیدا کنم و باز هم نگه‌ش دارم... نو که می‌آید به بازار، دور از انسانیت است اگر کهنه بشود دل آزار.
خب دیگر من و مونیتورم خوابمان گرفته است، می‌رویم که بخوابیم... به مونیتور‌هاتان توجه کنید رفقا، نقش مهمی در زندگی‌هامان دارند، بی‌منت.
* تا حالا این ساعت پست ننوشته بودم!